اسلایدر

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

عقب ماندگي ذهني

18 اسفند 1395 توسط زینب مرادی

 

كودكي كه سن عقلي اش از سن تقويمي اش كمتر است ،تفاوت چنداني با كودگان متوسط ندارد.او نيز به بازي (خاك بازي ،بالا رفتن از درخت ،خانه سازي ،اسباب بازي و …)علاقه دارد با اين تفاوت كه علاقه اش به كودكان كوچك تر و اسباب بازي هاي متناسب با سنين پايين تر است ؛بنابراين در اين گونه امور ،با فرزند عقب مانده خود ،برخورد طبيعي داشته و در اموري چون آموزش غذا خوردن ،توالت رفتن ،نظم وانظباط و…بيشتر از سن عقلي اش از او انتظار نداشته باشيد . اموري كه بايد از آن ها بپرهيزد : 1.احساس گناه نكنيد و خود را مقصر ندانيد .احساس گناه شما سبب مس شود بيش از حد معمول به او توجه كنيد و اين توجه فراوان ،مشكلاتي را همچون حسادت فرزندان ديگر و حتي همسر در پي خواهد داشت . 2.از داشتن چنين فرزندي شرمسار نباشيد .والديني كه از داشتن چنين فرزندي خجالت مي كشند ،به او عشق نمي ورزند .هر قدر بيشتر يه او عشق بورزيد ومحبت كنيد ،دلپذير تر و دوست داشتني تر است . 3.از بهبود او قطع اميد نكنيد كه در اين صورت ،براي تحصيل مناسب او ،خريد ايباب بازي ،پيدا كردن همبازي و…گامي بر نخواهيد داشت و در نتيجه ،استعداد هايش شكوفا نخواهد شد. 4.سعي نكنيد كند ذهني او را ناديده بگيريد .برخي والدين مي كوشند هوشمندي فرزند كند ذهن خود را به ديگران اثبات كنند ؛بدين سبب براي آموزش آداب و معاشرت ،توالت رفتن ،غذاخوردن و…و پيشرفت او ،آزارش مي دهند و همين امر باعث مي شود در مقابل والدين مقاومت كند و اعتماد به نفسش را از دست بدهد . منبع :نسيم مهر ،حسين دهنوي ،ص119.

                                                                             

 نظر دهید »

دو دوست

01 دی 1395 توسط زینب مرادی

دو دوست از شهري به شهري ديگر سفر مي كردند ؛در طول سفر،يكي از آنان در رودخانه افتاد ،آن ديگري در آب پريد و او را از غرق شدن نجات داد .دوستي كه چيزي نمانده بود خدمتكارش را واداشت تا روي سنگي حك كند :«مسافر !در اين مكام ،«نجيب »زندگي خود را به خطر انداخت تا جان دوستش موسي را نجات دهد .»
دو دوست به راه خود ادامه دادند .در راه برگشت در كنار همان رودخانه نشست و به گفتگو مشغول شدند .
در حين صحبت ميان آن دو اختلاف نظر منجر به بحث شد؛حرف هايي رد و بدل شد؛د.وستي كه در حال غرق شدن بود از منجي خود سيلي خورد .او بساط خود را برچيد چوبي برداشت و با آن روي ماسه ها نوشت :«مسافر در اين مكان ،نجيب در خلال مشاجره اي پيش پا افتاد ه ،قلب دوستش موسي را شكست .»يكي از خدمتكاران موسي از او پرسيد :چرا داستان دليري دوستش را بر سنگ حك كرد ،اما داستان بي رحمي او را روي ماسه نوشت !
موسي جواب داد :من هميشه خاطره لحظه اي را كه دوستم نجيب ،جان مرا از خطر نجات داد گرامي مي دارم ،اما در مورد لطمه اي كه به روح من وارد كرد اميد وارم قبل از اين كه اين كلمات از روي ماسه ها محو شوند او را ببخشم !

منبع :مهارت هاي نشاط در زندگي ص 70

 

                                                                

 نظر دهید »
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

هاجر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • مناجات
  • احسان
  • حجاب
  • امام زمان
  • محرم
  • مهدويت
  • اخلاقي
  • قيامت
  • خداوند
  • خاطرات شهيذان
  • مادر
  • عاشورا
  • بندگي
  • آزاد
  • خوارج
  • مدافع حرم
  • دنیا
  • دل من و مادرم زهرا (ع)شكسته است
  • براي فرجم خدا را به عمه ام زينب قسم دهيد.
  • آداب مهمانی
  • دعا و صدقه
  • بخشش و محبت
  • غيبت
  • اربعين وحضرت زينب
  • امام رضا (ع)و تربت سيد الشهدا(ع)
  • كفاش هاي دو دل
  • حضرت محمد (ص)
  • دل نوشته
  • حضرت فاطمه (ع)
  • خواص غذاها
  • امام محمد تقي (ع)

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس